خاطره ای جالب از رهبری
یک روز حوالی ظهر ماه مبارک رمضان، آقا دستور فرمودند که آماده شوید
تا برویم بیرون گفتیم کجا؟ گفتند: همین حوالی و کیلومتر را تنظیم کنید
تا از حد ترخص خارج شویم. گفتیم خارج شویم؟ آقا مگر روزه …
آقا گفتند حالا برویم.
دختر خانمشون را هم آورده بودند و یک بقچه کوچک، از حد ترخص خارج شدیم.
آقا گفتند یک جایی همین کنارها نگه دارید و ما کنار جاده ایستادیم. چند قدم
آن طرفتر آقا و دختر کوچکشان بقچهشان را باز کردند و سفره ای پهن کردند
و ما همچنان متعجب، دیدم که آقا شروع به افطار روزهشان نمودند و فرزندشان
نیز همچنین روزه را در وسط روز افطار کردند !!!
ما کنجکاوانه دلیل این رفتار را پرسیدیم و آقا گفتند ایشان سال اولشان است
که روزه میگیرند (۹ سالهاند) و سحری نخورده و گرسنه هم بودند و ما هم
برای اینکه اولا نسبت به دین بدبین نشوند و ثانیاً با افطار گناهآلود روزه خود را
باز نکنند، او را از شهر خارج کردیم که تکلیف از او ساقط شود
و گناهی هم مرتکب نشده باشد.
نظرات شما عزیزان: