دیگر نباید خفت..
ژان پل سارتر بزرگ فیلسوف فرانسه در کتاب جنگ شکر در کوبا می نویسد،
که من خواستم با چگوآرا ملاقتی داشته باشم،
و ساعت 2 نصفه شب به من اجازه داد برای ملاقات
وقتی رفتم،دیدم محافظین چگوآرا به حالت نیمه خواب و بیدار
روی صندلی نشسته هستند و بعد دیدم چگوآر آمد،
و حمامی گرفته بود و یک سیگار برگ کوبایی در گوشه لب داشت،
و روی صندلی نشست ،از چگوآرا پرسیدم چرا این زمان به من وقت دادی،
گفت:ما خیلی کار عقب مانده داریم
و بعد این جمله را ژان در یک پرانتر می نویسد:دیگر نباید خفت
یک جوان ملحد مارکسیست از آرژانتین میاید برای نجات کوبایی ها،
و پست و مقام را رها می کند،و به فیدلر کاسترو می گوید خداحافظ
من باید سایر کشورها را آزاد کنم،و میرود در بولیوی و بعد
با یک جنگ چیرکی که امریکایی به راه می اندازند،چکوآرا کشته می شود.
حال نگاه کنید در کشوری که به اسم دین هست
چقدر زمان بی ارزش هست،اگر روزی فیلسوف دسته صدم غرب بیاید
مسئولین ما بهترین زمان را به ان اختصاص می دهند
ما چقدر کار عقب مانده داریم
قسم به زمان که انسان دائم در خسران هست
نظرات شما عزیزان: